چکیده:
بعد از فتح مكّه، بني اميّه به ظاهر مسلمان شدند؛ ولي هرگز دست از عناد برنداشتند و كينة ديرنهاي كه با اسلام و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) داشتند را فراموش نكردند و در هر فرصتي كه به دست ميآوردند، زهر خود را ريخته و از اسلام، پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهلبيت(علیهم السلام) و شيعيان آنها انتقام ميگرفتند. براي درك عمق كينة بني اميّه به اين جريان توجّه شود.
مورّخ معروف «مسعودي» مينويسد: از «مَطْرِف بن مغيره» فرزند «مغيرة بن شعبه» (يار مورد اعتماد معاويه) نقل شده است كه: «من با پدرم "مغيره" به شام آمديم. پدرم هر روز نزد معاويه ميرفت و با او سخن ميگفت و بازميگشت و از عقل و هوش او تعريف ميكرد. شبي از نزد معاويه بازگشت؛ ولي بسيار اندوهگين بود، به گونهاي كه از خوردن شام خودداري كرد. من تصوّر كردم براي خانوادة ما مشكلي به وجود آمده است. از پدرم پرسيدم: چرا امشب اين همه ناراحتي؟ گفت: من امشب از نزد خبيثترين مردم باز ميگردم. گفتم: چرا؟ گفت: براي اينكه با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: مقام تو بالا گرفته؛ اگر عدالت پيشه سازي و دست به كار خير بزني، بسيار بجاست. مخصوصاً به خويشاوندانت از بني هاشم نيكي كن و صلة رحم بجا آور. آنان امروز خطري براي تو ندارند.
ناگهان (معاويه منقلب و عصباني شد و) گفت : ابوبكر به خلافت رسيد و آنچه بايد انجام بدهد، انجام داد؛ امّا هنگامي كه از دنيا رفت فراموش شد و فقط گاهي نام او را ميآورند. سپس عمر به خلافت رسيد و ده سال زحمت كشيد! او نيز هنگامي كه از دنيا رفت، فراموش گرديد و فقط گاهي نام او را بر زبان ميرانند. آنگاه برادرمان، عثمان به خلافت رسيد و كارهاي زيادي انجام داد؛ ولي وقتي كه از دنيا رفت به كلّي فراموش شد و نام او هم از ميان رفت. حال آنكه نام اخو هاشم (اشاره به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است) را هر روز پنج مرتبه (بر مأذنهها) فرياد ميزنند و ميگويند: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» با اين حال، چه عمل و نامي از ما باقي ميماند، اي بيمادر! و سپس گفت: وَاللهِاِلَّا دَفْناً دَفْناً؛ به خدا سوگند، چارهاي نيست، جز آنكه اين نام را براي هميشه دفن كنم.»
اين جريان، مشتي از خروار است و معلوم ميگردد كه معاويه و بني اميّه تصميم داشتند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بيت(علیهم السلام) و پيروان آنان را از هر راهي كه شده، نابود كنند تا هرگز نام و نشاني از آنان باقي نماند. اين كينهتوزيها و زشتصفتيها تاكنون نيز ادامه داشته و با چهرههاي مختلف و قالبهاي گوناگون چون: تكفيريها، سلفيگريها و وهّابيها همچنان در جاي جاي جهان رخ مينمايد.
آنچه پيش رو داريد، نگاهي به چهرة تاريخي «حُجر بن عَدي» ميباشد و اينكه چرا تکفيريها به پيكر مطهّر او اهانت كردند و او را نبش قبر نمودند؟
شخصيت حُجر در نگاهي اجمالي
ابو عبد الرحمان، حجر بن عدي بن معاوية كِندي، از چهرههاي ماندگار و برجستة تاريخ اسلام و از انوار پرفروغ روحاني به شمار ميآيد. او از بزرگان صحابة رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. دانشمندان شيعه و سنّي، تعبيرات بسياري در شأن عظمت معنوي او نقل كردهاند. دربارة او نوشتهاند: وي هر چند از لحاظ سنّ و سال از ديگر صحابة رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كوچكتر بود؛ ولي از نظر عظمت، جزء بزرگان صحابه بود. حاكم نيشابوري در «مستدرك» از او به عنوان «راهب اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله)» ياد كرده است؛ زيرا در شب هزار ركعت نماز ميخواند. و ابن اثير و ابن حجر از او به عنوان «حُجر الخير» ياد نمودهاند. همچنين دربارة او آمده است كه وي مردي عابد و دائم الوضو بود و هرگاه وضو ميگرفت، نماز ميخواند. ابن عبد البر و ابن اثير نيز او را «مستجاب الدعوة» دانستهاند.
شيخ عباس قمي دربارة او نقل نموده است: «وَ كَانَ مَعْرُوفاً بِالزُّهْدِ وَ كَثْرَةُ الْعِبَادَةِ وَ الصَّلاَةِ حَتَّي حُكِيَ اَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ اَلْفَ رَكْعَةٍ؛ او معروف به زهد و زيادي عبادت و نماز بود تا آنجا كه نقل شده است در شبانه روز، هزار ركعت نماز ميخواند.»
او هرگز در برابر حقكشيها و باطلگراييها سكوت نميكرد و اين چنين بود كه همراه مؤمنان و مجاهدان، بر عثمان شوريد و در عينيت بخشيدن به حاكميّت امير مؤمنان، علي (علیه السلام) از هيچ كوششي دريغ نكرد. و بدين سان، از ياران ويژه و پيروان مطيع او به شمار ميرفت. او در نبردهاي حضرت علي (علیه السلام) نيز شركت داشت. در جمل فرمانده سوارهنظام كنديان بود و در صفين، فرماندهي قبيله خود را به عهده داشت و در نهروان، جناح چپ و يا راست سپاه امام علي (علیه السلام) را فرماندهي ميكرد.
او يار باوفاي حضرت علي (علیه السلام) و از مدافعان سختكوش وي بود؛ هنگامیکه ضحّاك بن قيس براي غارتگري روي به عراق نهاد، حجر بن عدي از علي (علیه السلام) فرمان رويارويي با او را گرفت و با دلاوري او را شكست داد و ضحاك پا به فرار نهاد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و خبر از شهادت حجر
از كرامات مهمّ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه نشاندهندة عظمت حجر بن عدي ميباشد، اين است كه سالها قبل از شهادت حجر و يارانش آن حضرت از چگونگي شهادت جانگداز آنها خبر داد.
بعد از شهادت حجر بن عدي توسط معاويه، عايشه در ملاقاتي با معاويه به وي اعتراض كرد و گفت: چرا حجر و يارانش را كشتي؟ معاويه پاسخ داد: مصلحت امّت را در آن ديدم! عايشه گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيدم كه دربارة آنان ميفرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ؛ به زودي در منطقه [مرج] "عذرا" مردماني كشته ميشوند كه خداوند و آسمانيان به خاطر آنان خشمگين ميشوند.»
اين تعبير بسيار بلندي است. شهادت حجر بن عدي و ياران باوفاي او آنقدر جنايت سنگين و سهمگيني بود كه نه تنها تمام آسمانيان؛ بلكه خداي متعال با همة رحمتش، به خاطر آن غضب كرده و قاتلانش را سخت ذليل و رسوا نمود و پس از شهادت آنها خود معاويه نيز از اين جنايت، بسيار پشيمان شد.
پيشبيني علي (علیه السلام) از شهادت حجر
بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حجر بن عدی از ياران و همراهان پايدار امام علي (علیه السلام) بود و در تمام جنگهاي آن حضرت، حضور فعّال داشت. او براي جمعآوري نيرو در جنگ جمل، خطبة غرّايي خواند و افراد زيادي را جذب نمود.
و هنگامي كه امام حسن (علیه السلام) از طرف اميرمؤمنان، علي (علیه السلام) براي جذب نيرو وارد عراق شد. حجر بن عدي در معرّفي او و پدر بزرگوارش و همچنين دعوت مردم براي همكاري با آنان، خطبة رسا و بليغي بيان نمود كه در بخشي از آن ميخوانيم: «فَقَالَ أيُهَا النَّاسُ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِي بِنِ أبِي طَالِبٍ وَ هُوَ مَنْ عَرَفْتُمْ أحَدَ أبَوَيْهِ النَّبِيُّ الْأمِّي (صلی الله علیه و آله) وَ الآخَرُ الإمَامَ الرَضِيّ الْمَأمُونُ الْوَصِيَّ وَ هُوَ أحَدُ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمَا فِي الإسْلَامِ شَبِيهٌ سَيِّدَيْ شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَ سَيِّدَي سَادَاتِ الْعَرَبِ أكْمَلَهُمْ صَلاحاً وَ أفْضَلُهُمْ عِلْماً وَ عَمَلاً وَ هُوَ رَسُولُ أبِيهِ إلَيْكُمْ يَدْعُوكُمْ إلَى الْحَقِّ وَ يَسْألُكُمْ النَّصْرِ السَّعِيدِ وَ اللهِ مَنْ وَدَّهُمْ وَ نَصْرَهُمْ وَ الشَّقِيُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ بِنَفْسِهِ عَنْ مُوَاسَاتِهِمْ فَانْفِرُوا مَعَهُ رَحِمَكُمُ الله خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَ اَحْتَسَبُوا فِي ذَلِكَ الأجْرِ فَإِنَّ اللهَ لَا يُضِيحُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ فَأجَابَ النَّاسُ كُلُّهُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ؛ اي مردم! اين حسن بن عليّ بن ابي طالب(علیهما السلام) است و همه او را ميشناسيد. يكي از پدرانش نبيّ درسنخوانده (محمد (صلی الله علیه و آله)) است و ديگري امام انتخابشده و وصيّ امين [علي (علیه السلام)] ميباشد. و او (امام حسن (علیه السلام)) يكي از دو نفري است كه در اسلام شبيه ندارند. دو آقاي جوانان بهشتي و دو بزرگ بزرگان عرب ميباشند كه از نظر صلاح، كاملترين و از نظر علم و عمل، برترين هستند. و او (امام حسن (علیه السلام)) نمايندة پدرش به سوي شما است. شما را به حق دعوت ميكند و از شما ياري ميطلبد. به خدا قسم! كسي سعادتمند است كه آنها (اهل بيت(علیهم السلام)) را دوست داشته باشد و آنان را ياري نمايد و كسي شقاوتمند است كه از آنها سرپيچي كند و با جان خود آنها را ياري نكند. پس با او (امام حسن (علیه السلام)) سبكبار و سنگينبار همراه شويد و (از خدا) درخواست اجر كنيد؛ زيرا خداوند اجر نيكان را ضايع نميكند. آنگاه همة مردم جواب مثبت دادند كه ما شنيديم و اطاعت كرديم.»
در هنگام شهادت امام علي (علیه السلام) لحظاتي قبل از ضربت خوردن آن حضرت، حجر از توطئه خبردار شد و با تمام توان كوشيد تا ايشان را مطلع سازد (و از رفتن به مسجد منصرف نمايد)؛ اما موفق نشد و غم به خون نشستن مولاي متّقيان، علي (علیه السلام) بر دل و جانش نشست.
محمد بن حنفيه نقل كرده: شب بيستم ماه (مبارك رمضان) را با پدرمان سر كرديم؛ در حالي كه سمّ بر بدن و پاهاي او اثر گذاشته بود و حضرت در آن شب نشسته نماز خواند و مرتب ما را وصيت ميكرد و تا طلوع فجر از امر خود خبر ميداد. هنگام صبح، مردم اجازة ورود خواستند و با اجازة حضرت، وارد ميشدند و سلام ميكردند و آن حضرت جواب سلامشان را ميداد. سپس فرمود: «سَلُونِي [اِسألوني] قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِي وَ خَفِّفُوا سُؤالِكُمْ لِمُصِيبَةِ اِمَامِكُمْ؛ بپرسيد از من قبل از آنكه من را از دست بدهيد، ولي پرسشهايتان را خلاصه كنيد بخاطر مصيبتي كه براي امام شما پيش آمده است.»
محمد ميگويد: مردم از شنيدن اين جملات به شدّت گريه كردند و به جهت اذيّت شدن آن حضرت، از پرسيدن سؤال پرهيز نمودند. آنگاه حجر بن عدي طائي از جا برخاست و گفت:
فَيَا أسَفَي عَلَى الْمَوْلَى التَّقِيّ
أبُو الْأطْهَارِ حَيْدَرةُ الزَّكِيّ
قَتَلَهُ كَافِرٌ حِنْثٌ زَنِيمٌ
لَعِينٌ فَاسِقٌ نَغْلٌ شَقِيّ
فَيلْعَنُ رَبُّنَا مَنْ حَادَّ عَنْكُمْ
وَ يَبْرَأُ مِنْكُمْ لَعْناَ وَبِي
لَأنَّكُمْ بِيَوْمِ الْحَشْرِ ذُخْرِيُّ
وَ أنْتُمْ عِتْرَةُ الْهَادِي النَبِيّ
«وا اسفا، بر [زخمي شدن] مولاي پرهيزكار كه او پدر پاكان، حيدر پاك است. او را كار پستِ باطلگراي، لعن شده و فاسق و مفسد في الارضِ بدكار به شهادت رساند. پس لعن ميكند پروردگار ما، كسي را كه با شما مخالفت کند و از شما بيزاري بجويد، لعن فراوان؛ زيرا شما در روز قيامت ذخيرة من هستيد و شما عترت هدايتگر نبيّ اكرم (صلی الله علیه و آله) ميباشيد.»
حضرت علي (علیه السلام) شعر حجر را شنيد چشم خود را باز كرد و آنگاه فرمود: «كَيْفَ لِي بِكَ إِذَا دُعِيتَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَمَا عَسَاكَ أَنْ تَقوُلَ فَقَالَ وَ اللهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنَينَ لَوْ قَطَعْتُ بِالسَّيْفِ إِرْبَاً إِرْبَاً وَ أَضْرَمُ لِيَ النَّار وَ أَلْقَيْتُ فِيهَا لَأَثَرْتُ ذلِكَ عَلَى الْبَرَاءةِ مِنْكَ فَقَالَ وَفَقْتَ لِكُلِّ خَيْرٍ يَا حُجْر جَزَاكَ اللهُ خَيْراً عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ ؛ هنگامي كه تو را بر برائت از من امر كنند، چگونه خواهي بود و چه خواهي گفت؟ پاسخ داد: اي اميرمؤمنان! به خدا سوگند، اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند و داخل آتش بسوزانندم، از تو برائت نميجويم. پس حضرت در حقّ او دعا كرد و فرمود: اي حجر! خدا تو را بر هر خيري موفّق بدارد و از جانب اهل بيت پيامبر به تو جزاي خير بدهد.»
آري، مولاي متقيان، علي (علیه السلام) اينگونه خبر شهادت حجر بن عدي را به او داد. و او عاشقانه و صادقانه، اوج علاقه و پايبندي خويش را به مولايش ابراز نمود و بدين سان، سبب خشنودي حضرت علي (علیه السلام) در واپسين لحظات عمر گرانمايهاش شد تا حدِّی كه در حقّ او بهترين دعا را نمود و سعادت ابدي او را بشارت فرمود.
حيدريّم، جدا نيم از آستان او دمي
ذرّهاي از ولايتش نميدهم به عالمي
به غير دامنت شها، دست طلب نميزنم
مست توأم خدا قسم، ميي به لب نميزنم
دم ز ولاي تو فقط، ماه رجب نميزنم
حرف جدايي هرگز از مير عرب نميزنم
حجر بن عدي و امام حسن (علیه السلام)
حجر از ياران غيور و استوار امام حسن (علیه السلام) نيز بود و در جنگ با معاويه شركت فعّال داشت. وقتي لشكريان معاويه نزديك پل «مَنْبِجْ» رسيدند، آن حضرت، حجر بن عدي را فرستاد كه مردم را به جهاد دعوت كند؛ ولي مردم خيلي استقبال نكردند و خيانتهاي بعضي از فرماندهان باعث شد كه حضرت تن به صلح اجباري دهد.
حجر بن عدي كه از صلح با معاويه به شدّت نفرت داشت، به غيرت آمده و با ناراحتي به امام حسن (علیه السلام) اظهار داشت: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّكَ مِتَّ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ مِتْنَا مَعَكَ وَ لَمْ نَرَ هَذَا الْيَوْمَ فَإِنَّا رَجَعْنَا رَاغِمِينَ بِمَا كَرِهْنَا وَ رَجَعُوا مَسْرُورِينَ بِمَا أَحَبُّوا؛ به خدا دوست داشتم كه امروز، همراه شما ميمرديم و اين روز را نميديديم. پس به راستي ما برگشتيم، در حالي كه ناراحتيم و خوار شديم، با آنچه كه بد ميدانستيم؛ ولي آنها (شاميان) برگشتند، در حالي كه به آنچه دوست داشتند (رسيدند و) خوشحال شدند.»
امام حسن (علیه السلام) كه به خوبي ميدانست اين اعتراض و ناراحتي حجر، به جهت دلسوزي و غيرت شيعي وي و نه به دليل مخالفت با حضرت است، هنگامي كه با حجر تنها شد، به او فرمود: «يَا حُجْرُ قَدْ سَمِعْتُ كَلَامَكَ فِي مَجْلِسِ مُعَاوِيَةَ وَ لَيْسَ كُلُّ إِنْسَانٍ يُحِبُّ مَا تُحِبُّ وَ لَا رَأْيُهُ كَرَأْيِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُم؛ اي حجر! من سخنان [دلسوزانة] تو را در مجلس معاويه شنيدم و همة مردم آنچه را شما دوست ميداري، دوست ندارند [و مطيع و جاننثار نيستند] و رأي و نظرشان مثل رأي شما نيست [كه تا آخرين لحظه مقاومت كنند] و اين [صلح] را كه انجام دادم، فقط به خاطر حفظ [امثال] شماها بود.»
و در جاي ديگر صريحتر فرمود: «لَو كَانَ غَيْرُكَ مِثْلَكَ لَمَا اَمْضِيتُهُ؛ اگر ديگران نيز چون تو غيرتي [و عزّت طلب] بودند، هرگز (اين قرارداد را) امضا نميكردم.»
حجر در كلام حسين بن علي (علیه السلام)
وقتي حجر بن عدي و يارانش توسط معاويه به شهادت رسيدند، در همان سال معاويه به حج آمد و در مكّه با حسين بن علي (علیه السلام) ملاقات كرد و با تمام وقاحت به آن حضرت گفت: به شما خبر رسيده كه ما با حجر و ياران او و شيعيان پدرت چه رفتاري كرديم؟ حضرت فرمود: چه رفتاري با آنها داشتيد؟ گفت: «قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) فَقَالَ خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَا مُعَاوِيَةُ لَكِنَّا لَوْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَ لَا قَبَرْنَاهُمْ؛ ما آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر (جنازة) آنها نماز گذارديم. پس امام حسين خنده (اي معنيدار) نمود و آنگاه فرمود: آنها (حجر و يارانش) با تو (در روز قيامت) مخاصمه خواهند كرد، اي معاويه ! ولي اگر، ما طرفداران تو را كشتيم، نه كفن ميكنيم و نه بر (بدن) آنها نماز ميگذاريم و نه آنها را دفن ميكنيم [چون شما را مسلمان نميدانيم كه دفن شما واجب باشد].»
همچنين در نامهاي معتبر حنانه به معاويه دربارة شهادت حجر و يارانش چنين ميفرمايد: «أ لَسْتُ قَاتِلَ حُجْرٍ وَ اَصْحَابَهُ الْعَابِدِينَ الْمُخْبِتِينَ الَّذِينَ كَانُوا يَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ وَ يَاْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا اَعْطَيْتَهُمْ الْعَوَاثِيقَ الْفَلِيظَةَ وَالْعُهُودِ الْمُءَكَّدَةَ جُرْاَةً عَلَي اللهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ؛ آيا تو همان نيستي كه حجر و يارانش را كه عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندي؟ آنانكه از بدعتها بيزار بودند، امر به معروف و نهي از منكر ميكردند؛ ولي تو آنان را از روي ستم و عداوت، بعد از پيمانهاي محكم (در عدم تعرّض به آنان) كشتي و اين عمل را از روي نافرماني در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان او انجام دادي.»
اعتراض و ناراحتي مردم
شهادت حجر و يارانش، چه در همان زمان و چه پس از آن ، مورد اعتراض شديد مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لكّة ننگي در زندگي معاويه ياد ميشد.
چون عبدالله بن عمر خبر شهادت حجر بن عدي را شنيد، وسط بازار بود كه عمّامه را از سر بيفكند و خود را به زمين انداخت و با صداي بلند گريه كرد.
همچنين ربيع بن خثيم حارثي ـ كه از سوي معاويه حاكم خراسان بود ـ چون شنيد كه حجر بن عدي به شهادت رسيده، مرگ خود را از خداوند خواست و ميگفت كه اي كاش چنين روزي را نميديد.
اعتراض حسن بصري
بعد از شهادت آن دلاور مرد و ياران جاننثارش، حسن بصري نيز اين عمل قبيح و شنيع را مورد اعتراض قرار داد و گفت: «معاويه، چهار عمل زشت انجام داد كه هر يك از آنها به تنهايي جرم و جنايت بزرگي محسوب ميشود و براي اثبات تبهكاري معاويه كافي است. اوّل: مسلّط شدن او بر مردم با قدرت شمشير، دوم: خليفه قرار دادن فرزندش "يزيد فاسق"، سوم: "زياد" را برادر خويش قرار دادن و چهارم: كشتن حجر بن عدي بود. سپس دو بار گفت: «وَيْلاً لَهُ مِنْ حُجْرٍ وَ اَصْحَابِ حَجْرٍ؛ واي بر معاويه، از ماجراي حجر و ياران حجر.»
در نقل ديگر آمده است كه حسن بصري ميگويد: «از طرف معاويه در خراسان مأموريت داشتم. يكي از تابعين همراه ما نماز ظهر گذارد. بعد از نماز، بالاي منبر رفت و بعد از حمد و ثناي خداوند گفت: به من خبر رسيده است كه معاويه، حجر [بن عدي] و اصحابش را به قتل رسانده است. چنانچه در نزد مسلمين غيرتي باقي است و بناي قيام عليه ظلم دارند، اكنون وقتش فرا رسيده است. و اگر چنين غيرت و حميّتي ندارند، «فأسأل اللهَ اَنْ يَقْبِضَنِي اِلَيْهِ وَاَنْ يُعَجَّلَ ذَلِكَ؛ پس از خداوند ميخواهم كه هر چه زودتر من را به سوي خود فرا خواند و قبض روحم كند.» حسن بصري در ادامه ميگويد: آن فرد، غير از آن نمازي كه براي ما خواند، نماز ديگري نخواند و از دنيا رفت.
نقش مغيره در قتل حجر
مغيرة بن شعبه (والي كوفه) يكي از سياستبازان معروف جهان عرب بود كه ابن ابي الحديد دربارة او ميگويد: «وَ كَانَ إِسْلَامُ الْمُغَيْرَةِ مِنْ غَيْرِ اِعْتِقَادِ صَحِيحٍ وَ لَا إِنَابَةٍ وَ نِيَّةٍ جَمِيلَةٍ؛ اسلام آوردن مغيره، از روي اعتقاد صحيح و با نيّت صادق نبوده است.»
حضرت امام حسن (علیه السلام) در مجلس معاويه خطاب به مغيره فرمود: «أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا؛ تو همان كسي هستي كه فاطمه، دختر پيامبر خدا را چنان زدي كه بدنش خونين شد و فرزندي را كه در رحم داشت، سقط كرد.»
وي در زمان خلافت «عمر» به عنوان والي بصره برگزيده شد؛ ولي پس از مدتي، به جرم زناي محصنه از ولايت عزل شد و خليفه نه تنها حدّ الهي را بر او جاري نكرد؛ بلكه مدّتي بعد، او را به عنوان حاكم كوفه منصوب ساخت.
وقتي حضرت علي (علیه السلام) به حكومت رسيد، فرمود: «إِنْ ظَفِرْتُ بِالْمُغِيرَةِ لَأَتْبَعْتُهُ أَحْجَارَهُ؛ اگر من بر مغيره دست يابم، او را سنگسار ميكنم.» و امام حسن (علیه السلام) نيز فرمود: «وَ أَنْتَ الزَّانِي وَ قَدْ وَجَبَ عَلَيْكَ الرَّجْم ؛ تو همان زناكاري هستي كه مستحقّ سنگسار شدن ميباشي.»
مغيره در طول حكومت خويش در كوفه، جنايات بيشماري مرتكب شده و طبق دستور معاويه از شكنجه و آزار شيعيان علي (علیه السلام) لحظهاي كوتاه نيامد. هنگامي كه حجر بن عدي به اعمال ننگين او اعتراض نمود، خطاب به او گفت: در سرزميني كه من والي هستم، آشوب به پا ميكني؟ «اِتَّقِ السُّلْطَانَ اِتَّقِ عَضَبَهُ وَسَطْوَتَهُ؛ از سلطان بترس و از خشم و قدرت او بپرهيز.»
چگونگي شهادت حجر و وصيّت او
مغيره در سال 51 هجري به هلاكت رسيد و معاويه «زياد» را با حفظ موقعيتش در بصره، والي كوفه قرار داد. زياد از علي (علیه السلام) بسيار بدگويي ميكرد و حرفهاي ناروا ميزد. حُجر بن عدي و يارانش بر او قيام كردند و به افشاي حاكم شام و آل ابوسفيان اقدام نمودند. سرانجام، زياد آنها را دستگير كرد و همراه با نامهاي در مذمّت از آنان، به شام روانه ساخت.
در مسير راه، در جايي به نام «مَرْج عذرا»، (منطقهاي در نزديكی دمشق) حجر و يارانش را نگه داشتند تا حكم آنان از سوي معاويه صادر شود. از ميان آنها ـ كه چهارده تن بودند ـ هفت تن با وساطت بعضي نزد معاويه نجات يافتند؛ ولي حجر به همراه شش تن ديگر از يارانش همچنان در مقابل ظلم و ستم حكومت اموي مقاومت كردند و عاقبت به جرم دينداري و محبّت به علي (علیه السلام) به طرز فجيعي به شهادت رسيدند.
هنگام شهادت حجر و پيش از آنكه بخواهند سر از بدن او جدا كنند، دو وصيّت نمود. اوّل اينكه اجازه خواست تا دو ركعت نماز گذارد و دوم اينكه گفت: غل و زنجير را از دست و پايم باز نكنيد و خونم را نشوييد و مرا در پيراهنم دفن كنيد؛چرا كه در قيامت ميخواهم به اين صورت، معاويه را براي دادخواهي در پيشگاه خدا ديدار كنم.»
ماجراي شهادت حجر، به قدري مظلومانه بود كه خود معاويه نيز ـ به ظاهر ـ از پيامد أخروي آن وحشت داشت!!
ابن اثير به نقل از ابن سيرين ميگويد: «معاويه به هنگام مرگ ميگفت: يَوْمِي مِنْكَ يَا حُجْرُ طَوِيلٌ؛ اي حجر! روزي طولاني (براي محاكمه نزد خدا) با تو خواهم داشت. و سپس گفت: اگر نصيحتگري بود، ما را از قتل حجر باز ميداشت!!
بيترديد، اين اظهار ندامتها براي اين بود كه از شدّت اعتراضهای مردمي نسبت به اين جنايت بكاهد؛ وگرنه او كسي نبود كه از سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) خبر نداشته باشد و نداند كه آن حضرت دربارة اصحابش چه ميفرمود؟! آيا نصيحتگري بالاتر و برتر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وجود داشت؟!
نبش قبر حجر بن عدي
آنچه از رسانهها شنيديم اين بود كه در جريان تكفيري و سلفيگري، عدّهاي بدصفت، قبر حجر بن عدي را نبش كردند و بدن مطهّر او را از قبر بيرون آوردند و اين قضيّه، اوّلين بار نيست كه در تاريخ اتفاق ميافتد؛ بلكه در گذشته نيز شبيه اين واقعه پيش آمده است. آن هنگام كه حضرت علي (علیه السلام) بدن اطهر فاطمة زهرا را شبانه و مخفيان دفن كرد، سلطهگران اموي دستور دادند كه جمعي از زنان مسلمان بيايند و قبور تازه را نبش كنند تا بدن فاطمه را بيابند و بر آن نماز گزارند. اين خبر به اميرمؤمنان، علي (علیه السلام) رسيد. بسيار غضبناك شد. چشمانش سرخ و رگهاي گردنش برآمده بود و قبائي زردرنگ ـ كه در مواقع سختي ميپوشيد ـ بر تن نمود و با تكيه بر ذوالفقار خويش از منزل بيرون آمده و به سمت بقيع حركت كرد.
عمر و تعدادي از اصحابش گفتند: يا ابا الحسن! سوگند به خدا، قبر فاطمه را نبش ميكنيم و بر او نماز ميگزاريم. علي (علیه السلام) لباس او را گرفت و وي را بر زمين زد و فرمود: «يابن السوداء (اي پسر زن سياه!) امّا از بيم ارتداد مردم از حقّخودم گذشتم؛ ولي قبر فاطمه، سوگند به آن كسي كه جانم در دست اوست! اگر تو و اصحابت متعرّض اين قبور شويد، زمين را از خونتان سيراب ميكنم. پس اي عمر! اگر ميخواهي، اقدام كن.»
ابوبكر جلو آمد و گفت: «اي ابا الحسن! به حقّ رسول خدا و به حقّ كسي كه روي عرش است! از او دست بردار كه ما هرگز كاري انجام ندهيم كه تو را ناخوش آيد.» علي (علیه السلام) او را رها كرد و مردم نيز متفرّق شدند و ديگر باز نگشتند.
بعد از اين جريان، آنگاه كه مولاي متقيان (علیه السلام) به شهادت رسيد، اولاد علي (علیه السلام) پس از شهادتش از ترس اينكه مبادا بني اميّه نسبت به قبر، حادثهاي پيش آورند، از اين رو، محلّ قبر را براي مردم مبهم ساختند. به اين صورت كه در شب دفن، تابوتي را با ريسمان به شتري بستند و در حالي كه از تابوت، بوي كافور به مشام ميرسید، آن را در تاريكي شب همراه جمعي از افراد موثّق از كوفه بيرون بردند تا چنين وانمود كنند كه به مدينه ميبرند تا در كنار قبر فاطمه به خاك سپارند. استر ديگري را نيز كه همراهش جنازهاي پوشانده شده بود، بيرون بردند و وانمود كردند كه ميخواهند در «حيره» دفن كنند. همچنين در مسجد در «دار الاماره»، در منزل يكي از اصحاب در «كناسه» و در «ثويه» چند قبر حفر كردند و به اين صورت مردم را نسبت به موضع دقيق دفن آن حضرت در ابهام گذاردند و محلّ واقعي دفن را جز فرزندان آن حضرت و اصحاب خاصّ، كسي نميدانست. آنان حضرت را هنگام سحر 21 رمضان، در نجف (در موضع فعلي مرقد مطهّر) به توصية خود امام، دفن كردند؛در حالي كه مردم با ديدن تابوتها و جنازههاي مختلف، در حيرت و ابهام بودند كه علي (علیه السلام) در كجا دفن شده است.»
اين تدبير و دورانديشي، بسيار بجا بود تا قبر مبارك از دست خوارج، متعصّبان بني اميّه و متحجّران جاهل محفوظ بماند ـ گذشت زمان، صحّت آن را نشان داد؛ چرا كه قبور نام و نشاندار مورد تعرّض و اهانت قرار گرفت. «در زمان منصور دوانيقي، زوّار قبر مطهر، خصوصاً از كوفه زيادتر شد و داود بن عباس ـ والي كوفه ـ بر آن مطلع شد و خواست قبر مطهّر را از اساس بردارد، يا حقيقت امر را دربارة قبر مبارك به دست آورد؛ امّا با كرامتي كه در موقع كندن اطراف قبر مبارك ظاهر گشت و خبرش به داود رسيد، امر به توقف كارگران داد.»
آري، این عمل زشت و اين نبش قبور همچنان ادامه يافت و تا امروز نيز ادامه دارد. حال بايد پرسيد كه چرا تكفيريها، وهابيان و متحجّران، دست به تخريب قبور و يا نبش قبور اصحاب اهل بيت(علیهم السلام) ميزنند؟
چرا تخريب و يا نبش قبور؟
آنگاه كه حضرت علي (علیه السلام) به خلافت رسيد كينهتوزان بيدين، علاوه بر به راه انداختن جنگهاي رو در رو، شايعات و تهمتها آغاز كردند و كم كم به اين نتيجه رسيدند كه حذف فيزيكي امامان(علیهم السلام) و به شهادت رساندن آنان را در اولين دستور كار خود قرار دهند تا شايد به اين وسيله بتوانند نور آنها را خاموش و عظمت آنان را محو كنند. بنابراين، هر كدام از يازده امام معصوم(علیهم السلام) را به طريقي به شهادت رساندند؛ ولي با عنايت خداوندي نقشة شوم آنها به حقيقت نپيوست و هرگز نتوانستند انوار فروزان محبّت اهل بيت(علیهم السلام) را خاموش سازند و هر لحظه بر فروغ و روشنايي آن افزوده گرديد. و هر روز عدّة بيش تري به آيين تشيّع روي آوردند. لذا از آنجا كه چشم كوردلان را توان ديدن اين همه شگرفي نيست، كم كم تلاشهاي آنها رنگ تازهاي گرفت و طرح جديدي صورت نمود و آن، انهدام و نابودي بارگاه امامان معصوم(علیهم السلام) و تخريب قبور آنها و شيعيانشان ميباشد.
يك روز داود بن عباس به دستور منصور تصميم ميگيرد كه قبر مطهّر علي (علیه السلام) را از اساس بردارد. و روز ديگر، متوكّل ـ خبيثترين خليفة عباسي ـ هفده بار قبر امام حسين (علیه السلام)را با خاك يكسان ميكند ولي شيعيان هر بار بهتر از گذشته، آن را آباد كردند.
بعدها وهّابيانِ كجانديش و متحجّر و دستآموز استعمار پير انگليس، به تخريب بارگاه و قبور ائمه بقيع(علیهم السلام) و برخي صحابة ولايتمدار و پيرو علي (علیه السلام) پرداختند و برخي قبور ـ چون قبر شهداي فخ ـ را نيز نبش كردند.
همچنين گنبد و بارگاه امام هادي و امام حسن عسكري(علیهما السلام) را تخريب كردند و پس از آن نيز، قبر صحابي گرانقدر و يار خاصّ علي (علیه السلام) و حسنين(علیهما السلام) (حجر بن عدي) را نبش كردند و بدن مبارك او را به نقطة نامعلومي انتقال دادند. و بعد از اين هم ممكن است به جنايات ديگري دست بزنند و قبور ديگري را نشانه روند و اينان با تلاشهاي مزبوحانة خود سعي دارند كه آثار ارزشمند اهل بيت(علیهم السلام) و پيروان آنها را از بين ببرند و به خيال خامشان، ميكوشند تا بدين وسيله هم اسم و رسم اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و پيروان راستين آنان را محو كنند و هم اينكه بين اهل تسنّن و تشيّع تفرقه بياندازند؛ اما بدانند كه هرگز در مسير شيطاني خود موفّق نميشوند؛ به طوري كه در همين اهانت اخير، عالم اهل سنّت نيز با شعيان، همصدا و همسو گرديد و نسبت به اين عمل قبيح اعتراض نمود.
مقام معظم رهبري ـ زيده عزّه ـ در ديدار با جمعي از مردم با اشاره به حادثة تلخ و غمبار اهانت به مزار صحابي جليل القدر (حُجر بن عدي) تأكيد كردند: «مسلمانان به ويژه نخبگان و بزرگان علمي، سياسي و ديني جهان اسلام، بايد وظيفة خود را در مقابل اين تفكّر پليد انجام دهند و مانع از گسترش آتش فتنه شوند.» همچنين اظهار داشتند: «آنچه كه تلخي اين حادثه را مضاعف ميكند وجود برخي افراد داراي افكار پليد، متحجّر و عقبمانده در ميان امّت اسلامي است كه تجليل از بزرگان و برجستگان و چهرة نوراني صدر اسلام را شرك و كفر ميدانند.» و سپس فرمودند: «اين افراد كساني هستند كه گذشتگانِ آنها قبور ائمّه اطهار (علیهم السلام) را در بقيع ويران كردند و اگر قيام سراسري مسلمانان بر ضدّ آنان نبود، مرقد مطهّر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را نيز ويران ميكردند.»
pdf دانلود مقاله حجربن عدی کیست؟ چرا به قبر او اهانت شد؟ (452 KB)